رمان بادبادک باز بیش از آنکه از افغانستان و همه تحولاتش از 1963 تا 2004 بگوید؛ از افغانها و خصوصیاتشان میگوید و بیش از آنکه روایتگر آنچه از جنگ در افغانستان روی داده باشد، به درگیری آدمها میپردازد؛ با این حساب این رمان بیشتر درباره افغانهاست و نه افغانستان؛ روایتی از پدرها و پسرهای افغان.
بادبادک باز قصه دو پسر است که نمیدانند با هم برادرند. دو برادر که یکی شیعه و دیگری سنی است، یکی نوکر و دیگری ارباب. امیر و حسن. 
هجوم روسها به افغانستان همه شیرینیهای زندگی امیر و حسن را از آنها میگیرد و قبل از آن امیر به دلیل اتفاق بدی که برای حسن روی داد و نتوانست از او دفاع کند، برادر و نوکرش را، از خانه بیرون میاندازد. و این، میشود شروع یک حرمان ناتمام و فراموش نشدنی. امیر بعد از مدتی به همراه پدرش به آمریکا میرود و حسن به همراه پدر صوریاش به هزارهجات.
داستان از زبان امیر است و روایت از زمانی شروع میشود که امیر برای نجات برادرزادهاش سهراب از آمریکا به افغانستان برگشته است. نویسنده ماجراها را کنار هم گذاشته تا بادبادک باز کامل شود. او در پردازش ماجراها آنقدر توانمند عمل کرده که بشود اسم داستان را روی آن گذاشت. اینکه خالد حسینی از تکنیک ادبیات - سینما در کتابهایش استفاده کرده نه تنها اثر او را از داستان بودن خارج نکرده، بلکه جذابیت خیالانگیزی را به آن بخشیده است.
داستان بادبادک باز داستان جذاب و پرکششی است و میتواند خواننده را با خود درگیر کند. نویسنده به خوبی خیال پردازی میکند و در عین حال واقعیتهایی را از زبان شخصیتهای داستان به مخاطب نشان میدهد. بادبادک باز عشق و وفاداری و خیانت و جنگ و مهاجرت و ... را در هم میآمیزد تا بخشی از زندگی مردمانی از افغانستان را روایت کند.
خالد حسینی بیشتر عمرش را در آمریکا گذارنده ولی با این حال آنچه از دوران کودکی و نوجوانیاش در افغانستان به سر برده را ساده و صریح بیان کرده؛ روایتی کاملا تجربه شده.
افغانستان از لابهلای روایت خالد حسینی کشور خوشیهای دسته جمعی، سرزمین دوست داشتنهای بی شیله پیله و مرکز عشق و وفاداری است اما این تصویر با ورود جنگ کمرنگ میشود و آنچه جایش را میگیرد کشت و کشتار است.
نیمی از زندگی امیر، شخصیت اصلی داستان، در آمریکا رقم میخورد. تصویر آمریکا در رمان بادبادک باز تصویری خاکستری است. خالد نه آمریکا را میستاید و نه از آن بد میگوید. اما میشود فهمید که راحت طلبهای افغان را در آمریکا نشان میدهد. نویسنده افغانستان آن روز را "قطعیت آشوب" مینامد و آمریکا را "آشوب عدم قطعیت" و این قضاوتی واقع بینانه درباره افغانستان و آمریکا به نظر میرسد.
حرفهای پرمغزی در بادبادک باز وجود دارد که مایه های اصلی داستان را شکل داده است مثل این عبارت در صفحه 23 که شاید پیش از این جایی خوانده باشید: "فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است. وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای. همین طور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را از دانستن راست دزدیدهای."
بادبادک باز برای شناختن همه آنچه در افغانستان روی داده کافی نیست؛ اما میتواند پنجرهای باشد برای دیدن برادرانی که در همسایگی ما هستند.
پ.ن:
تا کنون دو ترجمه از این کتاب دیدهام اما به نظرم ترجمه مهدی غبرائی محققانهتر باشد.