جرعه اول - طاقچه فطرت
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۱۲ ب.ظ
داشتم طاقچه فطرتم را گردگیری میکردم که نامه تا شدهات را دیدم. کلی خاک رویش نشسته بود. وقتی باز کردم بوی الست فضای اتاق وجودم را پر کرد. دوباره خواندمش. یاد پیادهرویهایی افتادم که در بزرگراه حقیقت با هم داشتیم. خاطرات باغ ملکوت دوباره برایم زنده شد. خیلی وقت بود گمات کرده بودم.
- ۹۱/۱۲/۱۷
بدون شـک تا به ابـد باقــی ام
" ... "