کربلا
زیارت است و سفر. بُریدن است و بُردن. بریدن از خانه و خانواده، و بردن «دل» و یک جو «معرفت»؛ اگر باشد.
زیارت است و دیدار. زائر است و مزور. زائری که خود را عرضه میکند و مزوری که میخرد. خریدار «دل»هایی که آمدهاند و آمادهاند. چه بد کالایی با خود میبریم و چه خوب خریدارانی هستند.
زیارت است و زائر. ماموم است و امامش. و همه ثمره زیارت همین باشد که بعد از این اقتدا کند به امامش؛ أئمة یهدون إلی الرشد...
زیارت است و مزور. بنده است و اربابش. و بنده هیچ جایی هم که نداشته باشد، در ِ خانه اربابش همیشه به رویش باز است.
او که مطلوب همه هست، طلبید. دوست داشتم سفر اول را با ایوب که میگفت «کربلا به اصل خود رسیدن است» باشم، ولی نشد. نمیدانم قسمت من نبود یا روزی او، اما با کسی همسفرم که کم از او ندارد، اگر بیش نداشته باشد.
«دل»ی که خریده شود، میشود جزئی از کربلا. همانجا میماند. دعا کنید دلم را در بهشت جا بگذارم.
- ۹۲/۰۳/۱۰