جرعه چهارم - خانه دوست
دیروز مجنون را سر چهارراه مثنوی دیدم. موهایش را یکوری زده بود. بوی عطرش روی گلهای گوشه خیابان را کم کرده بود. کنجکاو شدم و پرسیدم: «این طرفا؟» گفت منتظر است. منتظر لیلی. مثل اینکه مدتی است میرود مدرسه نظامی گنجوی به دخترها درس میدهد، درس معشوقهگی. که چطور دل بعضیها را ... .
بعد راه افتادم سمت بازار یوسففروشها. داشتند سر پیراهن یوسف چانه میزدند. پشتش پاره شده بود. بوی زلیخا میداد. آن پیرزن دوک به دست هنوز زنده است. به امید اینکه ... .
تا دکان فرهاد راهی نبود. سلامی کردم و علیکی شنیدم. هر چه نباشد پیشکسوت است و احترامش واجب. زود رد شدم. نمیتوانم پای سفره دلش بنشینم. طاقتش را ندارم، دلم ریش میشود. بعد از اینکه شیرین جوابش کرد، آهنگری زد. تیشه میسازد. کارش گرفته. بیشتر جوانترها تیشههایش را میخرند. به امید اینکه بتوانند شیرینهایشان را ... .
دم غروب خودم را رساندم به مسجد خمّارها، سر میدان میکده. پیر مغان در محراب بود. دو سه رکعت عشق پشت سرش خواندم. نشانی خانه دوست را هم ازش گرفتم. باید بروم سراغش. شاید ... .
- ۹۲/۰۴/۱۰