جمال

جاودانگی مرهون حضور توست...

آخرین‌ها

جرعه چهارم - خانه دوست

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۲ ب.ظ

دیروز مجنون را سر چهارراه مثنوی دیدم. موهایش را یک‌وری زده بود. بوی عطرش روی گل‌های گوشه خیابان را کم کرده بود. کنج‌کاو شدم و پرسیدم: «این طرفا؟» گفت منتظر است. منتظر لیلی. مثل اینکه مدتی است می‌رود مدرسه نظامی گنجوی به دخترها درس می‌دهد، درس معشوقه‌گی. که چطور دل بعضی‌ها را ... .

بعد راه افتادم سمت بازار یوسف‌فروش‌ها. داشتند سر پیراهن یوسف چانه می‌زدند. پشتش پاره شده بود. بوی زلیخا می‌داد. آن پیرزن دوک به دست هنوز زنده‌ است. به امید اینکه ... .

تا دکان فرهاد راهی نبود. سلامی کردم و علیکی شنیدم. هر چه نباشد پیشکسوت است و احترامش واجب. زود رد شدم. نمی‌توانم پای سفره دلش بنشینم. طاقتش را ندارم، دلم ریش می‌شود. بعد از اینکه شیرین جوابش کرد، آهنگری زد. تیشه می‌سازد. کارش گرفته. بیشتر جوانتر‌ها تیشه‌هایش را می‌خرند. به امید اینکه بتوانند شیرین‌هایشان را ... .

دم غروب خودم را رساندم به مسجد خمّارها، سر میدان میکده. پیر مغان در محراب بود. دو سه رکعت عشق پشت سرش خواندم. نشانی خانه دوست را هم ازش گرفتم. باید بروم سراغش. شاید ... .

  • جمال

نظرات (۱۰)

جمیل جدا
پاسخ:
شکرا جزیلا
  • ادامه مطلب
  • خانه دوست کجاست؟

    در فلق بود که پرسید سوار

    آسمان مکثی کرد

    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

    به تاریکی شبها بخشید و به انگشت

    نشان داد سپیداری و گفت

    نرسیده به درخت

    کوچه باغی است که از خواب خدا

    سبزتر است

    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

    میروی تا ته آن کوچه

    که از پشت بلوغ سر به در می آرد

    پس به سمت گل تنهایی می پیچی

    دو قدم مانده به گل      

    پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

    و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

    کودکی می بینی

    رفته از کاج بلندی بالا

    جوجه بر می دارد از لانه نور

    و از او می پرسی

    خانه دوست کجاست؟


  • رهپوی عاشق
  • از عشق نوشتی و دل ما رو بردی!!!
    حقا هیچی مثل عشق به زندگی و حیات آدم معنا نمیده


    پاسخ:
    هر آن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
    بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

    سلام رفیق

    دلم برات تنگ شده!

    من دو بار خوندمش خیلی قشنگ بود خیلی

     

    پاسخ:
    سلام
    دل به دل لوله کشی است!
    آفرین... مضمون دار و زیبا...
  • وحید اسعدی
  • سلام بر او که دلهای همگان مجنون نگاه اوست، یوسف گمگشته ی سال های اشک و آه است و سنگ تراش و تیشه زن قلب های فسرده از گذشت سال های فراق است سلام بر پیر میکده ی عشق 
    پاسخ:
    سلام بر او وحید است
  • طاهر حسینی
  • سلام
    خیلی قشــــنگ بود
    فقط فکر کنم اون پیرزنه تخم مرغ فروش بود
    اون شعر هم که از حافظه من حفظ نیستم ولی آهنگ مصرع اولش؟!
    پاسخ:
    سلام
    ممنون

    وقتی در بازار برده فروش ها یوسف را می فروختند پیرزنی هم در صف ایستاده بود.
    گفتند: «برای چه آمده ای؟» 
    گفت: «آمده ام یوسف را از آن خودم کنم». 
    گفتند: «چه بهایی را می دهی؟»
    گفت: «همه زندگی ام را، دوک نخ ریسی ام را.»
  • مسعود مرواری
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    *****
    واقعا متناتون زیباست
    خیلی باید روش فکر کرد
    پاسخ:
    سلام 
    شما لطف دارید
    سلام حسین
    خیــــــــلی قشنگ بود
    بسی مسرور شدم
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    سلام داش حسین

    واقعا گل کاشتی . خیلی خیلی خیلی زیبا و دلنشین و بامعنا بود ، کلی حال کردم باهاش مخصوصا اون تیکه ی مجنونش رو .

    راستی یه قصیده نوشتم تو وبلاگم ، می خواستم نظرت رو درموردش بدونم !

    موفق و سلامت باشی .

    التماس دعا

    یاعلی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">