جمال

جاودانگی مرهون حضور توست...

آخرین‌ها

زندگی مُرد!

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۱۹ ب.ظ

ما زندگی نمی‌کنیم. ادایش را در می‌آوریم. هر روز سر و روی‌مان را دستی می‌کشیم، عطری به تن می‌زنیم، خودمان را برای دور و بری‌هایمان مرتب می‌کنیم، و در دریای پر تلاطم جماعت شیرجه می‌زنیم. بی آنکه شنا کردن بلد باشیم و بی آنکه کسی را برای نجات بطلبیم. می‌رویم برای نرسیدن، نزدیک می‌شویم برای دور شدن، تلاش می‌کنیم برای از دست دادن، جار و جنجال راه می‌اندازیم برای منزوی‌تر شدن.

چقدر این روزها اسیر و برده می‌بینم. هر کسی در بند چیزی است. هر کسی گرفتار پشیزی شده. آدم‌ها در قفسی از جنس تعلق زندانی شده‌اند و آن را با خود این طرف و آن طرف می‌کشند. 

چقدر این روزها بازار نقاب فروش‌ها رونق گرفته. دیگر نمی‌شود کسی را پیدا کرد که خودش باشد. برای خودش صبح از خواب بیدار شود و راهش را خودش و برای دل خودش انتخاب کند. دیگر نمی‌شود «دل» را رو کرد تا در ورق‌بازی روزگار پیروز معرکه بود. 

 چقدر این روزها مال‌باخته زیاد شده. آدم‌ها برای رسیدن به عروسی که در عقد هزاران نفر است سرمایه‌شان را می‌بازند. «خود»شان را در بازار توهم می‌فروشند و خوشحالند که به جایی خواهند رسید. به جایی که هیچ جا نیست؛ انتهای ناکجاآباد.

اگر این زندگی کردن است؛ نشانی منزل مرگ را به من بدهید؟! مرا با او کاری هست.

 

  • جمال

نظرات (۱۴)

  • عارف‌حسین
  • ما زنده نیستیم، مرده‌ایم...
    آب حیات می‌خواهم.
    سلام
    جانا سخن از زبان ما میگــویی ...!
  • حاتم ابتسام
  • راستی چرا از لفظ این روزها استفاده می کنی 

    آن روزها هم همین طور بود

    .

    .

    اصلا تا بوده همین بوده...

    چرا ای مرگ می خندی نه می خوانی نه می بندی
     کتابی را که از خون جگر شیرازه میگیرد
  • محمد حسین حدائق
  • زندگی دیگر در این ویران سرا امکان ندارد
  • ایلیا باقری
  • بحث مرگ شد یادداین شعر قزوه افتادم که میگه
    عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
    لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
    امروز خوش آمدی صفا آوردی
    مشتاق زیارت تو بودم ای مرگ

  • رهپوی عاشق
  • ما محکوم به این زندگی هستیم...

    البته محکوم محکمه­ای که قاضی اش احکم الحاکمین است که امر می­دهد و قضاوت می­کند:

    وقضی ربک...

    ان الله یأمرُ...

    ان الله یأمرُکم...

    اَمر الاتعبدوا الا ایاه...

    و...

    من فکر کنم با این نگاه بشود خیلی خاطرات نوشت... خاطرات و البته خطرات یک محکوم...

    حتما که نباید داستایفسکی خاطرات خانه اموات بنویسد همیشه.

    یعنی نمیشه یک مجموعه بزرگ از خاطرات خانه زنده­ ها داشت؟

    نقل از استاد خوش منش

     

    پاسخ:
    زندگی را خودمان برای خودمان زندگی یا مردگی می کنیم
    همه افرادی که برات کامنت میزارن ، از اصحاب ذوق و هنر اند ، آدم خجالت میکشه دست به کیبرد ببره و مطلبی بزاره !!!
    وبلاگ صمیمی ، خودمونی ، ساده اما قشنگی داری .
    پاسخ:
    شما نسبت به دوستانم لطف دارید
    البته کامنت های شما هم روی چشم وبلاگم جا داره!
    به یادگار بیا فصلی از غزل بگذار
    برای من بغلی از اتل متل بگذار
    فقط بیا و همین کافی است این طوری
    به این همیشه غریب خودت محل بگذار.....
    سلام.
    زیبا بود.(البته منم باید حرفای خانم/آقای طاهری رو بازگو کنم!)
    موفق باشید.
    یاعلی
  • عروة الوثقی
  • سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست...
    به سوی نور که باشی سایه ها در پس تواند، حتی آنگاه که ایستاده ای!!!
    .
    .
    .
    .
    امان از زمانی که کلبه ای را میبینی :(در جوار نور اما محصور...!!)
    تلاش میکنم برای دورتر شدن جاروجنجال برای انزوا
    ما نه زندگی می‌کنیم نه ادای زندگی کردن بلدیم دراریم
    ما داریم دست و پا میزنیم برای مردگی!
    دعا کنین به حال زار این مدل زندگی ما..

    یاعلی../
  • نیما عتیقی
  • افسوس که نوشته ات خقیقت است و حقیقت بسی تلخ ... /.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">