جمال

جاودانگی مرهون حضور توست...

آخرین‌ها

بوی فطرت

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۲۴ ب.ظ

باران پاییزی را باید توی روستا تجربه کرد؛ وقتی دیوارهای کاه‌گلی آرام آرام خیس می‌شوند و بوی گِل همه جا را می‌گیرد. وقتی خودت را زیر باران رها می‌کنی و بوی گِل را به عمق جانت می‌فرستی. آدم دوست دارد زیر باران راه برود. آنقدر که سر تا پایش خیس شود و سرما وجودش را بگیرد.

همین که باران می‌بارید با بچه‌ها می‌ریختیم توی کوچه.  کنار دیواری می‌ایستادیم و سر‌های‌مان را به دیوار نزدیک می‌کردیم. آنقدر بو می‌کشیدیم که نفس‌‌مان بند می‌آمد. چند دقیقه‌ای زیر باران شانه‌هایمان را مثل آدم بزرگ‌ها بالا می‌گرفتیم، خودمان را برای پاییز لوس می‌کردیم و دوباره کنار دیوار می‌رفتیم. دوباره از دیوار بوی گِل تمنا می‌کردیم. دوباره پاییزی می‌شدیم. بعد هم با داد و بی‌داد مادر بر می‌گشتیم توی خانه و پشت پنجره باران را تماشا می‌کردیم.

 پاییز بوی فطرت می‌دهد؛ بوی بازگشت، بوی باران‌های ریز و درشت. 

  • جمال

نظرات (۱)

متن خوبی است.

اما باران و پاییز و بچه های روستایی

سوژه های دست مالی شده ای هستند که هر قدر قلم توان،ا 

فقط تصویر بهتر ارائه می شود. نه یک احساس و اساس جدید.

این نوشته فقط متن خوبی است.

همین...


تا بعد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">