بوی فطرت
باران پاییزی را باید توی روستا تجربه کرد؛ وقتی دیوارهای کاهگلی آرام آرام خیس میشوند و بوی گِل همه جا را میگیرد. وقتی خودت را زیر باران رها میکنی و بوی گِل را به عمق جانت میفرستی. آدم دوست دارد زیر باران راه برود. آنقدر که سر تا پایش خیس شود و سرما وجودش را بگیرد.
همین که باران میبارید با بچهها میریختیم توی کوچه. کنار دیواری میایستادیم و سرهایمان را به دیوار نزدیک میکردیم. آنقدر بو میکشیدیم که نفسمان بند میآمد. چند دقیقهای زیر باران شانههایمان را مثل آدم بزرگها بالا میگرفتیم، خودمان را برای پاییز لوس میکردیم و دوباره کنار دیوار میرفتیم. دوباره از دیوار بوی گِل تمنا میکردیم. دوباره پاییزی میشدیم. بعد هم با داد و بیداد مادر بر میگشتیم توی خانه و پشت پنجره باران را تماشا میکردیم.
پاییز بوی فطرت میدهد؛ بوی بازگشت، بوی بارانهای ریز و درشت.
- ۹۱/۰۸/۱۰
متن خوبی است.
اما باران و پاییز و بچه های روستایی
سوژه های دست مالی شده ای هستند که هر قدر قلم توان،ا
فقط تصویر بهتر ارائه می شود. نه یک احساس و اساس جدید.
این نوشته فقط متن خوبی است.
همین...
تا بعد.