آرزوهای بزرگ
اولین کتابی است که از چارلز دیکنز خواندم. «آروزهای بزرگ» تصویری از جامعه اشرافیتزده انگلستان در قرن نوزدهم است. نمایی از بزرگانی که با آروزهایشان به دنیا میآیند، بزرگ میشوند، تحصیل میکنند، ازدواج میکنند، کار میکنند و میمیرند؛ ولی هیچ گاه زندگی نمیکنند. و در همان جامعه آدمهایی هستند که زندگی میکنند، زندگی میکنند و زندگی میکنند.
«... روز بعد، زود از خواب بیدار شدم چون نمیخواستم فوری به لندن بروم. بعد یواشکی از پنجره به دکان آهنگری نگاه کردم. جو از خیلی وقت پیش مشغول کار شده بود.
گفتم: «خاحافظ جویِ عزیز. آه تو را به خدا دستهایت را پاک نکن! با همان دستهای سیاهت با من دست بده! از این به بعد زود به زود و همیشه میآیم و بهت سر میزنم جو.»
جو گفت: «نه، اصلا زود به زود و همیشه نمیآیی پیپ.»
دم در آشپزخانه بیدی با یک لیوان شیر تازه و کمی نان منتظرم بود. گفتم: «بیدی، عصبانی نیستم ولی خیلی ناراحتم.»
بیدی گفت: « ناراحت نشو. البته طبعا اگر من هم بی انصاف باشم باید ناراحت شوم.»
حق با بیدی بود، چون تا مدتها بعد دیگر پا به کارگاه آهنگری نگذاشتم.
[چارلز دیکنز، آرزوهای بزرگ، ترجمه محسن سلیمانی، نشر افق، ص 108]
- ۹۱/۰۷/۱۶